آهوی چشمسياهِ من! غزالکِ سایهنشین! منم ترانهی جنون، ای شاعرِ ترانهچين! تو دنيا هيچی واسه من، مثل تو دوستداشتنی نيست -حتی شبای چارده- ماه، مثل چشات ديدنی نيست غزلغزل، غزالکم! مینويسم از چشمِ تَرِت تويی پناهِ آخرم، منم رفيقِ آخرت تو باغِ سبزِ چشمِ تو گُل میکنن ترانههام میشکنه از حضورِ تو سکوتِ سنگينِ صدام خورشيدُ مهمون میکنم به شبنشينیِ چشات شبُ به فردا میبرم برای لمسِ خندههات به سينهی سياهِ شب، میرم ستاره میزنم رو تاریکی خط میکِشَم، فاصلهها رُ میشکنم غزلغزل، غزالکم! مینويسم از چشمِ تَرِت تويی پناهِ آخرم، منم رفيقِ آخرت تو باغِ سبزِ چشمِ تو گُل میکنن ترانههام میشکنه از حضورِ تو سکوتِ سنگينِ صدام
آغازِ یک رویاست این اولین بوسه آغوشِ امنِ تو پایانِ کابوسه آرومِ آرومم دستات تو دستامه خوبه که این احساس هر لحظه همرامه احوالِ ناخوشم با چشمِ تو خوشه گرمای آغوشت دردامُ میکُشه وقتی عطش دارم لبهاتُ مینوشم هر وقت سردم شد دستاتُ میپوشم همراهِ چشمامن چشمات هر لحظه کنارِ تو بودن آرامشِ محضه از زندگی میگن لبهای خاموشِت خورشیدُ میبینم تو کُنجِ آغوشت دستاتُ میگیرم چشماتُ میبوسم چشمامُ میبندم لبهاتُ میبوسم آغازِ یک رویاست این اولین بوسه آغوشِ امنِ تو پایانِ کابوسه